کودک – همسری تحمیل مسئولیتهای سهمگین به کودکان
۵ دی ۱۳۹۰گزارش تصویری از زندگی یکی از کوچک ترین پدر و مادران ایرانی
۵ دی ۱۳۹۰گفتوگو با آی سودا حبیبی
۱۸ سالگی هم برای ازدواج مناسب نیست
سارا امیری
کانون زنان ایرانی -ازدواج کودکان و نوجوانان یکی از انواع خشونت است که بویژه علیه زنان اعمال می شود.کانون زنان ایرانی به مناسبت روزجهانی منع خشونت علیه زنان، مجموعه مطالبی را درباره این آسیب تهیه کرده است که به تدریج منتشر خواهد شد.گفت و گو با کودک همسران و طرح مسائل و مشکلاتشان بخشی از این کار است:
آی سودا یوسفی،الان ۲۴ ساله است. در جنوب شهر تهران زندگی میکند. منطقهای نزدیک اسلامشهر در حومه تهران که پاسگاه نعمتآباد نام دارد. ۲ بار ازدواجکرده است اولی رازمانی که اول دبیرستان بوده است. خودش میگوید از سر اجبار تا مجبور نباشد با خانواده داییاش زندگی کند. او به دلیل فوت پدر و مادرش مجبور میشود با دایی و خانوادهاش زندگی کند. آی سودا در گفتگو با ما بیشتر از این تصمیمش برایمان میگوید.
آی سودا یوسفی،الان ۲۴ ساله است. در جنوب شهر تهران زندگی میکند. منطقهای نزدیک اسلامشهر در حومه تهران که پاسگاه نعمتآباد نام دارد. ۲ بار ازدواجکرده است اولی رازمانی که اول دبیرستان بوده است. خودش میگوید از سر اجبار تا مجبور نباشد با خانواده داییاش زندگی کند. او به دلیل فوت پدر و مادرش مجبور میشود با دایی و خانوادهاش زندگی کند. آی سودا در گفتگو با ما بیشتر از این تصمیمش برایمان میگوید.
آی سودا چندساله بودی که ازدواج کردی؟ کمی برایمان از آن روزها بگو؟
من ۱۶ ساله بودم که ازدواج کردم. وقتی بچه بودم مادر و پدرم فوت کردند. من با خانواده داییام زندگی میکردم، بنابراین دوست داشتم سرخانه وزندگی خودم باشم. ولی همان موقع هم که عقدنامهام را امضا میکردم حس خوبی نداشتم و احساس میکردم بزرگترین اشتباه زندگیام را مرتکب میشوم. ولی کاری از دستم برنمیآمد.
یعنی موقع ازدواج حس خوبی نداشتی؟
نه. من آن موقع اول دبیرستان بودم و مدام به همکلاسیهایم فکر میکردم که دیپلم میگیرند اما من نتوانستم.
متولد چه سالی هستی؟
متولد ۱۳۶۹ یعنی الآن ۲۴ سالهام.حتی موقع عقد چند اشتباه فاحش از همسرم دیدم اما اصلاً به داییام نگفتم و برنگشتم.
مثلاً چه اشتباهاتی؟
مثلاً باخانم دوستش رابطه داشت؛ اما راه برگشت نداشتم وقتی هم میخواستم برگردم زنداییام میگفت این کار را نکن.
همسرت موقع ازدواج چندساله بود؟
او ۲۴ ساله بود.
شنیدهام از همسر اولت جداشدهای؟
بله ۶ سال هست که جداشدهام و دوباره ازدواج کردم. ازدواج اولم خیلی طول نکشید یک سال و خوردهای شاید طول کشید.
گفتی موقع ازدواج حس خوبی نداشتی و فکرمی کری هم سن و سالانت درس میخوانند اما تو نمیتوانی؟ بعد از ازدواج به فکر ادامه تحصیل نیفتادی؟
نه بعد از ازدواج سرکار رفتم.
چهکاری؟
در یک لباسفروشی مشغول کار شدم.
پس نتوانستی دیپلم بگیری؟
نه بااینکه همسر دومم چند بار گفت که ادامه تحصیل بده دیپلمت را بگیر و حتی دانشگاه برو اما من دیگر آن علاقه دوران مجردی را به درس نداشتم. آن موقع دوستانم بودند ولی بعدازآن دیگر آن ذوق و شوق را در خودم نمیدیدم. برای همین دیگر ادامه ندادم یعنی احساس علاقه نمیکردم الآن هم دوست ندارم ادامه تحصیل بدهم دوست دارم بچهدار شوم.
بچهدار نشدهای هنوز؟
نه هنوز.
با همسر دومت چه مدت است که ازدواجکردهای؟
حدود ۵ سالی هست.
یعنی بلافاصله بعد از جدایی ازدواج کردی؟
می دونی بهتر است راحت صحبت کنم آن موقع که تصمیم گرفتم از همسر اولم جدا شوم با علی همسر دومم آشنا شدم.
یعنی هنوز جدا نشده بودی که با همسر دومت آشنا شدی؟
بله. همان موقع آشنا شدیم الآن راضیام، بااینکه سختی زیاد داریم اما این همسرم را واقعاً دوست دارم.
ولی همسر اولت را دوست نداشتی؟
نه هیچ حسی به او نداشتم.
یعنی فقط برای خروج از خانه داییات تصمیم گرفتی ازدواج کنی؟
بله فقط برای آنکه سربار کسی نباشم و خانم خانه خودم باشم تن به ازدواج دادم.
شغل همسرت چیست؟
همسرم در یک شرکت باربری کار میکند.
وضعیت اقتصادیتان مناسب است؟
آنقدری نیست که بگویم در رفاه کامل هستم و خیلی خوب هستیم اما خب بهاندازهای هم هست که چشممان به دست کسی نباشد.
گفتی که پدر و مادرت را ازدستدادهای؟ چه شد؟
بله من ۲ ساله بودم که پدر و مادرم را در یک تصادف از دست دادم اول در بهزیستی بودم، ولی در سن ۱۱ سالگی دایی و زنداییام سرپرستیام را بر عهده گرفتند. خودشان هم بچه داشتند درست است؟
زنداییام از ازدواج اولش یک پسر داشت و از دایی من هم یک پسر داشت.
خودت خواهر و برادر نداری؟
نه. من تکفرزند بودم.
پس از دوسالگی تا یازدهسالگی در بهزیستی بودی؟
نه اوایل مادربزرگم زنده بود و من پیش او بودم بعد از فوت مادربزرگم از ۶ سالگی به بهزیستی رفتم.
وضعیتت در بهزیستی بهتر بود یا وقتی به خانه داییات رفتی؟
فکر میکنم اگر در بهزیستی میماندم تا الآن لیسانس امرا هم گرفته بودم، یکی از دوستان دوره دبیرستانم را چند روز پیش در وایبر پیدا کردم گفت که یکترم مانده تا لیسانسش را بگیرد. اوضاع مالی داییام اینا هم خوب نبود، خیلی دو دل بودم که با آنها زندگی کنم ولی بالاخره آمدم و اینجوری شد.
آزار و اذیت خاصی داشتند؟
نه اذیت خاصی نداشتند، اما هیچکس مثل پدر و مادر واقعی آدم نمیشود. من همخون زنداییام نبودم و داییام همیشه نمیتوانست هوایم را داشته باشد.
رابطهات با داییات خوب بود؟
بد نبود اما خیلی مواقع دست رویم بلند میکرد، یکجوری میزد که گاهی نفسم بالا نمیآمد.
یعنی مجبور شدی ازدواج کنی؟
اول دبیرستان تجدید آوردم. او هم گفت دیگه نمیگذارم مدرسه بروی من هم گفتم ازدواج میکنم. با همسر اولت چطور آشنا شدی؟ خواستگاری بود و زنداییام هم اصرار داشت ازدواج کنم. داییام موقع ازدواج پشیمان شد و گفت میتوانی به مدرسه بروی اما من دیگر تصمیمم را گرفته بودم.
همسر اولت شغلش چه بود؟
در کار کامپیوتر بود.
مشکلت با همسر اولت بیشتر چه بود؟
وقتی به خانه میآمد بهجای اینکه با من حرف بزند روزنامه و مجله میخواند یا جدول حل میکرد، میگفتم مجتبی من هم هستم بیا باهم حرف بزنیم اما هیچ توجهی به من نمیکرد. من هم علاقه چندانی به او نداشتم.
با طلاق دادنت راحت موافقت کرد؟
گفت مهریهات را ببخش تا طلاقت دهم. البته ۳ بار دادگاه رفتیم دفعه اول گفت برگردم داییام آمد و من را به خانه خودش برد که بیشتر فکر کنم بعد دوباره رفتم خانه خودم و گفتم واقعاً میخواهم جدا بشوم، گفت پس مهریهات را ببخش من هم بخشیدم تا طلاقم داد. من شاید بیشتر از بقیه آدمها احتیاج دارم که موردتوجه و محبت قرار بگیرم، دوست دارم توی چشم باشم. همسر فعلیم همفکر میکند توجه بالباس خریدن و کادو دادن است ولی من کمبود عاطفه را هنوز دارم؛ یعنی به او میگویم بیا باهم حرف بزنیم میگوید خستهام خوابم میآید.
و این بیتوجهیها تو را اذیت میکند؟
بله وقتی اعتراض هم میکنم پرخاش میکند. میگوید حوصله ندارم.
از اول ازدواج اینگونه بود یا الان اینگونه شده؟
الآن خشنتر شده. البته از اول کمی خشک بود و خیلی اجتماعی نیست برعکس خودم که با همه میگویم و میخندم.
چندساله است؟
او ۳۶ ساله است و دیپلم علوم انسانی دارد.
آی سودا تو ازدواج در سن پایین را تجربه کردهای ازدواج در این سن چه معایب و مزایایی دارد؟
خوبیاش این است که وقتیکه آدم زود ازدواج میکند راه خطا کردن بر او بسته میشود. بالاخره بااینکه من متأهلم گاهی وقتی مردی را میبینم که از شوهرم قشنگتر است به او نگاهی میاندازم. ولی بدی اصلیاش این است که آن حسی که هم سن و سالانت دارند و آن راحتی را نداری و اینکه از درسومشق هم میافتی. چون تو در رابطهای و همهاش فکر و ذکرت به خانه وزندگیات است.
یعنی به چیزهایی فکر میکنی که در دوران مجردی به آنها فکر نمیکردی؟
درست است. فکر و خیالهایی که در دوران مجردی نداری. اینکه شام امشبت چیست؟ یا اینکه به حرفهای دیگران فکر میکنی. منظورم این است که فکرم یکجا نیست، بعد از ازدواج استرسهایم خیلی هم بیشتر شده و فکر و خیالم هم خیلی زیاد شده و خیلی زود عصبانی میشوم یعنی زودرنج شدهام.
خانهتان اجارهای است؟
بله در منطقه پاسگاه نعمتآباد.
دوستان یا اقوامی هم داشتهای که زیر ۱۸ سال ازدواجکرده باشند؟ نه. دوستانم که همه درس میخوانند فقط خنگشان من بودهام.
موقع ثبت ازدواجت مشکلی نداشتی؟
نه من چون پدر و مادر نداشتم. دادگاه نامهای داد که از ۱۳ سالگی به من اختیار میداد که ازنظر عقلی به حدی رسیدهام که زندگیام را اداره کنم و ازدواجها و طلاقم ثبت رسمی شد.
قانون خیلی چیزها را برای ۱۸ سالهها گذاشته مثل گرفتن گواهینامه رانندگی، رأی دادن چقدر این به نظر تو درست است یا بیربط؟
من فکر میکنم وقتی آدم ۱۸ سالش میشود. تازه باید برود چیزهای جدید را یاد بگیرد. تازه میل به یادگیری دارد، من فکر میکنم ۱۸ سال سن مناسبی برای رانندگی و ازدواج نیست و هنوز هم زود است و آدم هیچچیز از زندگی نمیفهمد.
آن موقع که ۱۶ سالت بود اینطور فکر میکردی؟
نه بههیچوجه. احساس میکنم بزرگشدهام.
چطور شد بچهدار نشدی؟
الان خیلی دوست دارم بچهدار شوم. آخر سال بعد میخواهم بچهدار شوم. اینکه تا الان هم بچهدار نشدم مخالفت همسرم بوده است. چون همیشه میگفت سنت کم است و بچه هستی و عقلت برای بچهدار شدن کامل نیست.
منبع: http://ir-women.com/spip.php?article11248
من ۱۶ ساله بودم که ازدواج کردم. وقتی بچه بودم مادر و پدرم فوت کردند. من با خانواده داییام زندگی میکردم، بنابراین دوست داشتم سرخانه وزندگی خودم باشم. ولی همان موقع هم که عقدنامهام را امضا میکردم حس خوبی نداشتم و احساس میکردم بزرگترین اشتباه زندگیام را مرتکب میشوم. ولی کاری از دستم برنمیآمد.
یعنی موقع ازدواج حس خوبی نداشتی؟
نه. من آن موقع اول دبیرستان بودم و مدام به همکلاسیهایم فکر میکردم که دیپلم میگیرند اما من نتوانستم.
متولد چه سالی هستی؟
متولد ۱۳۶۹ یعنی الآن ۲۴ سالهام.حتی موقع عقد چند اشتباه فاحش از همسرم دیدم اما اصلاً به داییام نگفتم و برنگشتم.
مثلاً چه اشتباهاتی؟
مثلاً باخانم دوستش رابطه داشت؛ اما راه برگشت نداشتم وقتی هم میخواستم برگردم زنداییام میگفت این کار را نکن.
همسرت موقع ازدواج چندساله بود؟
او ۲۴ ساله بود.
شنیدهام از همسر اولت جداشدهای؟
بله ۶ سال هست که جداشدهام و دوباره ازدواج کردم. ازدواج اولم خیلی طول نکشید یک سال و خوردهای شاید طول کشید.
گفتی موقع ازدواج حس خوبی نداشتی و فکرمی کری هم سن و سالانت درس میخوانند اما تو نمیتوانی؟ بعد از ازدواج به فکر ادامه تحصیل نیفتادی؟
نه بعد از ازدواج سرکار رفتم.
چهکاری؟
در یک لباسفروشی مشغول کار شدم.
پس نتوانستی دیپلم بگیری؟
نه بااینکه همسر دومم چند بار گفت که ادامه تحصیل بده دیپلمت را بگیر و حتی دانشگاه برو اما من دیگر آن علاقه دوران مجردی را به درس نداشتم. آن موقع دوستانم بودند ولی بعدازآن دیگر آن ذوق و شوق را در خودم نمیدیدم. برای همین دیگر ادامه ندادم یعنی احساس علاقه نمیکردم الآن هم دوست ندارم ادامه تحصیل بدهم دوست دارم بچهدار شوم.
بچهدار نشدهای هنوز؟
نه هنوز.
با همسر دومت چه مدت است که ازدواجکردهای؟
حدود ۵ سالی هست.
یعنی بلافاصله بعد از جدایی ازدواج کردی؟
می دونی بهتر است راحت صحبت کنم آن موقع که تصمیم گرفتم از همسر اولم جدا شوم با علی همسر دومم آشنا شدم.
یعنی هنوز جدا نشده بودی که با همسر دومت آشنا شدی؟
بله. همان موقع آشنا شدیم الآن راضیام، بااینکه سختی زیاد داریم اما این همسرم را واقعاً دوست دارم.
ولی همسر اولت را دوست نداشتی؟
نه هیچ حسی به او نداشتم.
یعنی فقط برای خروج از خانه داییات تصمیم گرفتی ازدواج کنی؟
بله فقط برای آنکه سربار کسی نباشم و خانم خانه خودم باشم تن به ازدواج دادم.
شغل همسرت چیست؟
همسرم در یک شرکت باربری کار میکند.
وضعیت اقتصادیتان مناسب است؟
آنقدری نیست که بگویم در رفاه کامل هستم و خیلی خوب هستیم اما خب بهاندازهای هم هست که چشممان به دست کسی نباشد.
گفتی که پدر و مادرت را ازدستدادهای؟ چه شد؟
بله من ۲ ساله بودم که پدر و مادرم را در یک تصادف از دست دادم اول در بهزیستی بودم، ولی در سن ۱۱ سالگی دایی و زنداییام سرپرستیام را بر عهده گرفتند. خودشان هم بچه داشتند درست است؟
زنداییام از ازدواج اولش یک پسر داشت و از دایی من هم یک پسر داشت.
خودت خواهر و برادر نداری؟
نه. من تکفرزند بودم.
پس از دوسالگی تا یازدهسالگی در بهزیستی بودی؟
نه اوایل مادربزرگم زنده بود و من پیش او بودم بعد از فوت مادربزرگم از ۶ سالگی به بهزیستی رفتم.
وضعیتت در بهزیستی بهتر بود یا وقتی به خانه داییات رفتی؟
فکر میکنم اگر در بهزیستی میماندم تا الآن لیسانس امرا هم گرفته بودم، یکی از دوستان دوره دبیرستانم را چند روز پیش در وایبر پیدا کردم گفت که یکترم مانده تا لیسانسش را بگیرد. اوضاع مالی داییام اینا هم خوب نبود، خیلی دو دل بودم که با آنها زندگی کنم ولی بالاخره آمدم و اینجوری شد.
آزار و اذیت خاصی داشتند؟
نه اذیت خاصی نداشتند، اما هیچکس مثل پدر و مادر واقعی آدم نمیشود. من همخون زنداییام نبودم و داییام همیشه نمیتوانست هوایم را داشته باشد.
رابطهات با داییات خوب بود؟
بد نبود اما خیلی مواقع دست رویم بلند میکرد، یکجوری میزد که گاهی نفسم بالا نمیآمد.
یعنی مجبور شدی ازدواج کنی؟
اول دبیرستان تجدید آوردم. او هم گفت دیگه نمیگذارم مدرسه بروی من هم گفتم ازدواج میکنم. با همسر اولت چطور آشنا شدی؟ خواستگاری بود و زنداییام هم اصرار داشت ازدواج کنم. داییام موقع ازدواج پشیمان شد و گفت میتوانی به مدرسه بروی اما من دیگر تصمیمم را گرفته بودم.
همسر اولت شغلش چه بود؟
در کار کامپیوتر بود.
مشکلت با همسر اولت بیشتر چه بود؟
وقتی به خانه میآمد بهجای اینکه با من حرف بزند روزنامه و مجله میخواند یا جدول حل میکرد، میگفتم مجتبی من هم هستم بیا باهم حرف بزنیم اما هیچ توجهی به من نمیکرد. من هم علاقه چندانی به او نداشتم.
با طلاق دادنت راحت موافقت کرد؟
گفت مهریهات را ببخش تا طلاقت دهم. البته ۳ بار دادگاه رفتیم دفعه اول گفت برگردم داییام آمد و من را به خانه خودش برد که بیشتر فکر کنم بعد دوباره رفتم خانه خودم و گفتم واقعاً میخواهم جدا بشوم، گفت پس مهریهات را ببخش من هم بخشیدم تا طلاقم داد. من شاید بیشتر از بقیه آدمها احتیاج دارم که موردتوجه و محبت قرار بگیرم، دوست دارم توی چشم باشم. همسر فعلیم همفکر میکند توجه بالباس خریدن و کادو دادن است ولی من کمبود عاطفه را هنوز دارم؛ یعنی به او میگویم بیا باهم حرف بزنیم میگوید خستهام خوابم میآید.
و این بیتوجهیها تو را اذیت میکند؟
بله وقتی اعتراض هم میکنم پرخاش میکند. میگوید حوصله ندارم.
از اول ازدواج اینگونه بود یا الان اینگونه شده؟
الآن خشنتر شده. البته از اول کمی خشک بود و خیلی اجتماعی نیست برعکس خودم که با همه میگویم و میخندم.
چندساله است؟
او ۳۶ ساله است و دیپلم علوم انسانی دارد.
آی سودا تو ازدواج در سن پایین را تجربه کردهای ازدواج در این سن چه معایب و مزایایی دارد؟
خوبیاش این است که وقتیکه آدم زود ازدواج میکند راه خطا کردن بر او بسته میشود. بالاخره بااینکه من متأهلم گاهی وقتی مردی را میبینم که از شوهرم قشنگتر است به او نگاهی میاندازم. ولی بدی اصلیاش این است که آن حسی که هم سن و سالانت دارند و آن راحتی را نداری و اینکه از درسومشق هم میافتی. چون تو در رابطهای و همهاش فکر و ذکرت به خانه وزندگیات است.
یعنی به چیزهایی فکر میکنی که در دوران مجردی به آنها فکر نمیکردی؟
درست است. فکر و خیالهایی که در دوران مجردی نداری. اینکه شام امشبت چیست؟ یا اینکه به حرفهای دیگران فکر میکنی. منظورم این است که فکرم یکجا نیست، بعد از ازدواج استرسهایم خیلی هم بیشتر شده و فکر و خیالم هم خیلی زیاد شده و خیلی زود عصبانی میشوم یعنی زودرنج شدهام.
خانهتان اجارهای است؟
بله در منطقه پاسگاه نعمتآباد.
دوستان یا اقوامی هم داشتهای که زیر ۱۸ سال ازدواجکرده باشند؟ نه. دوستانم که همه درس میخوانند فقط خنگشان من بودهام.
موقع ثبت ازدواجت مشکلی نداشتی؟
نه من چون پدر و مادر نداشتم. دادگاه نامهای داد که از ۱۳ سالگی به من اختیار میداد که ازنظر عقلی به حدی رسیدهام که زندگیام را اداره کنم و ازدواجها و طلاقم ثبت رسمی شد.
قانون خیلی چیزها را برای ۱۸ سالهها گذاشته مثل گرفتن گواهینامه رانندگی، رأی دادن چقدر این به نظر تو درست است یا بیربط؟
من فکر میکنم وقتی آدم ۱۸ سالش میشود. تازه باید برود چیزهای جدید را یاد بگیرد. تازه میل به یادگیری دارد، من فکر میکنم ۱۸ سال سن مناسبی برای رانندگی و ازدواج نیست و هنوز هم زود است و آدم هیچچیز از زندگی نمیفهمد.
آن موقع که ۱۶ سالت بود اینطور فکر میکردی؟
نه بههیچوجه. احساس میکنم بزرگشدهام.
چطور شد بچهدار نشدی؟
الان خیلی دوست دارم بچهدار شوم. آخر سال بعد میخواهم بچهدار شوم. اینکه تا الان هم بچهدار نشدم مخالفت همسرم بوده است. چون همیشه میگفت سنت کم است و بچه هستی و عقلت برای بچهدار شدن کامل نیست.
منبع: http://ir-women.com/spip.php?article11248